بچه های علوم کامپیوتر 90 یزد
سه شنبه 29 آذر 1390برچسب:, :: 20:29 :: نويسنده :

.... شب یلدا رو به همه ی بچه ها تبریک میگم ....

 یلداتون مبارک

مجنون نامه(علوم کامپیوتر 90)
ابیاتی که در پیش رو دارید توصیفی از مجنون کده (علوم کامپیوتر 90) دانشگاه یزد است که سالیان سال قصد پرورش جنونزدگان(فرهیختگان) و بخصوص سراینده بیمزه این ابیات پرداخته است که به انتشار آن دست یازیده ام!!!!!
قبل از آن از شوخی با دوستان با جنبه خود معذرت می خوام راستش خبر خوشی بهم دادند که باعث شد طبع شعرم گل کنه



ادامه مطلب ...
دو شنبه 28 آذر 1390برچسب:, :: 22:31 :: نويسنده : فریدالدین خورشیدی

 

Divider Graphics and Scraps

 

قانون پایستگی واحد :

 

واحد ها نه از بین میروند و نه پاس میشوند

 

بلکه از ترمی به ترم دیگر انتقال میابند !

شماره درس

نام درس

استاد

تارخ وزمان

مکان

03-271-12-18

رياضي عمومي 1

گروه علوم کامپیوتر

1390/10/10 10:00-08:00

سالن فرهنگي فجر(سايت اصلي)

16-280-14-16

فيزيك 1

صحتي نيره

1390/10/15 10:00-08:00

سالن فرهنگي فجر(سايت اصلي)

02-107-12-18

مباني كامپيوتر و برنامه سازي

شاهزاده فاضلي سيد ابوالفضل

1390/10/22 15:00-13:00

دانشكده رياضي كلاس چهار(سالن4)

30-292-12-14

فارسي عمومي

نصري نصرآبادي گلپر

1390/10/25 12:00-10:00

سالن فرهنگي فجر(سايت اصلي)

23-182-14-14

زبان خارجي عمومي

اسلامي زاده احمدرضا

1390/10/26 10:00-08:00

سالن فرهنگي فجر(سايت اصلي)

سه شنبه 22 آذر 1390برچسب:, :: 23:20 :: نويسنده : فریدالدین خورشیدی

علي جان تولدت مبارك


 

دو شنبه 21 آذر 1390برچسب:, :: 15:46 :: نويسنده : فریدالدین خورشیدی

ترم اول (ترم جو گیریدگی):

الو سلام مامانی. منم هوشنگ.
وای مامانی نمی دونی چقدر اینجا خوبه. دانشگاه فضای خیلی نازیه. وای خدا خوابگاه رو بگو.
وقتی فکر می کنم امشب روی تختی می خوابم که قبل از من یه عالمه از نخبه ها و دانشمندای این مملکت توش خوابیدن - و جرقه اکتشافات علمی از همین مکان به سرشون زده – تنم مور مور میشه...
راستی اینجا تو خوابگاه یه بوی مخصوصی میاد که شبیه بوی خونه اصغر شیره ای همسایه بغلیمونه.
دانشجوهای سال های بالاتر میگن این بوی علم و دانشس!
لامسب اینقدر بوی علم و دانش توی فضا شدیده که آدم مدهوش میشه!!!
پریشب یکی از بچه ها به خاطر Over Dose از دانش رفت بخش مسمویت بیمارستان!


ترم دوم (ترم عاشق شدگی):

آه ای فلان. ای عشق من. همه زندگی من.
می خواهم درختی شوم و بر بالای سرت سایه بیفکنم تا بر شاخسار من نغمه سرایی کنی.
می خواهمت با تمام وجود عزیزم.
همه پول و سرمایه من متعلق به توست.
بدون تو این دنیا رو نمی خوام. کی میشه این درس من تموم شه تا بیام بات ازدواج کنم...
امروز یک ساعت پشت پنجره کلاستون بودم و داشتم رخ زیبایت را که همچون پروانه ای در کلاس می درخشیدی تماشا می کردم...



ادامه مطلب ...

 

چندی است که خبر راه‌اندازی شبکه اجتماعی گوگل به نام گوگل پلاس (+ Google) بر اندام، مدیر اجرایی فیس ‌بوک لرزه انداخته است چراکه گوگل با تمامی توان و ظرفیت‌هایش عزم خود را جزم کرده تا فیس‌بوک را از پا در آورد.

به گزارش ایسنا به گفته کارشناسان حوزه فن‌آوری امکانات و سرویس‌های گوگل پلاس به کاربران، مرغوب‌تر از فیس‌بوک است و درواقع گوگل پلاس فراتر از یک شبکه اجتماعی است.

گوگل با توجه به انتقادات موجود به فیس‌بوک، شبکه اجتماعی خود را طراحی و تلاش کرده گوگل پلاس عاری از این انتقادات باشد. به نوعی می‌توان گفت، گوگل برروی این انتقادات موج‌سواری کرده و توانسته است از موجودیت آن‌ها به نفع شبکه اجتماعی خود استفاده کند.

البته فیس‌بوک هم بیکار ننشسته و در تکاپوست تا با ارائه سرویس‌های بیش‌تر و مشابه با گوگل پلاس مانع ریزش کاربران خود و مهاجرت آن‌ها به این شبکه اجتماعی شود.


 



ادامه مطلب ...
20 آذر 1390برچسب:, :: 19:48 :: نويسنده :

اعتراف می کنم که... همه ی ما سوتی می دهیم، ردخور ندارد. حتی بعضی وقت ها سوتی های بدی هم می دهیم اما می گذاریم لای سبیل و صدایش را درنمی آوریم اما با اینحال بعضی وقت ها توی جمع های خودمانی تعدادی از همین سوتی ها را تعریف می کنیم. پس چرا وقتی کسی اسم ما را نمی داند، سوتی مان را تعریف نکنیم تا بقیه هم لبخندی بزنند؟! اینجا دقیقا برای همین کار است. البته منظور از سوتی می توانند گاف، یا هر کار، باور و فکر خنده داری باشد که وقتی یادش می افتیم خنده مان می گیرد شما هم اعتراف های خودتان را بنویسید. من هم البته اعتراف می کنم که مطالب این بخش را از شبکه های اجتماعی و وبلاگی با همین موضوع کپی زده ام، البته آنها اسمش را گذاشته اند؛ "اعتراف های احمقانه شما" ولی به نظر من این اعتراف ها بیشتر صمیمانه هستند تا احمقانه! درضمن سوتی های خودم هم مینویسم وقتی مطمئن بشم شما هم سوتیتون مینویسید

- اعتراف می کنم که: به این سن که رسیدم هنوز وقتی می خوام از در خونه برم بیرون اگه جورابم سوراخ باشه عوضش می کنم با این فکر که اگر تصادف کردم و آمبولانس اومد و منو گذاشتن رو برانکارد و مردم دورم جمع شدن سوراخ جورابم ضایع نباشه...

- اعتراف می کنم که:
 امشب بعد از 1 سال به این معما پی بردم که آقاجونم مسواکش رو کجا قایم می کنه که من نمی بینم. بارها دیدم که داره مسواک می زنه اما به محض اینکه بعدش می رم مسواک بزنم مسواکش غیب می شه. خب زیاد پیچیده نیست از مسواک من استفاده می کرده!

- اعتراف می کنم که:
 هفته قبل یکی از فامیل هامون اومده بود ایران و اصلا فارسی بلد نبود. من رو برد که از سوپرمارکت سر کوچه سیگار بگیریم. منم گفتم آقا یه بسته سیگار کنت با یک دونه اسپری مو بدید. بنده خدا پرسید این چیه؟ منم خیلی خونسرد گفتم این جایزه سیگاره!

- اعتراف می کنم که:
 اولین باری که ویندوزم پرید من کل سیستم از مانیتور گرفته تا موس رو بردم شرکت تا برام ویندوز عوض کنند. بی معرفت ها بهم نگفتند که فقط باید کیس رو بیارم. این کار یه دو سه بار دیگه هم تکرار شد!

- اعتراف می کنم که:
 تو اسباب کشی همسایه مون من نشسته بودم پشت وانت یه طرفم گلدونشون بود یه طرف هم تلویزیون. ماشین که رفت تو چاله من گلدونه رو محکم گرفتم و تلویزیونه پخش شد کف آسفالت!

- اعتراف می کنم که:
 تا سن 13-12 سالگی با روسری می نشستم جلو تلویزیون مخصوصا از ایرج طهماسب خیلی خجالت می کشیدم. زیاد می خندید، فکر می کردم بهم نظر داره.

- اعتراف می کنم که:
 بچه که بودم خیلی وراج بودم. برای همین تا از مدرسه می اومدم همه خودشون رو به خواب می زدن.

- اعتراف می کنم که:
 رفته بودم واسه امتحان رانندگی، خیلی هم استرس داشتم. نوبت من که شد افسر بهم گفت دنده عقب برو. من هم که کلی هول شده بودم به جای اینکه دستم رو بذارم پشت صندلی و برگردم عقب رو نگاه کنم دستم رو انداختن پشت گردن افسر و محکم داشتم می کشیدمش طرف خودم!

- اعتراف می کنم که:
 اولین باری که رفتم کارواش من هم همراه کارگرها داشتم ماشین رو می شستم که مسئول کارواش اومد خجالت زده جمعم کرد! خوب چی کار کنم فکر کردم زشته اونا ماشین من رو بشورن و من وایستم نگاه کنم.

- اعتراف می کنم که: 
بزرگترین لذت دوران بچگی من این بود که روزهای بارونی تو راه مدرسه با او چکمه طوسی پلاستیکی که تا زیر زانوم بود مثل خل ها از جاهایی رد می شدم که آب جمع شده. وقتی قابلیت چکمه هام رو می دیدم که تا عمق زیاد هم پام خیس نمی شه کلی کیف می کردم. حس ماشین شاسی بلند بهم دست می داد.

- اعتراف می کنم که:
 2 ماه به همه گفتم خطم سوخته. خواهرم نگاه کرد دید سیم کارت رو برعکس انداختم تو گوشی.

- اعتراف می کنم که: 
مامان بزرگ خدا بیامرزم توی 95 سالگی فوت کرد. صبح روزی که مامان بزرگم فوت کرده بود همه دور جنازش نشسته بودیم و همه داشتن گریه می کردن. جمعیت هم زیاد بود. من و داداشم تو بغل هم داشتیم گریه می کردیم. اشک فراون بود و خلاصه جو گریه بود. یکهو دختر خالم که تازه رسیده بود اومد تو حیاط و با جدیت داد کشید: مامان بزرگ زود رفتی! این رو که گفت کل خونه رفت رو هوا... حالا خندمون قطع نمی شد.

- اعتراف می کنم که:
 یکی از شب های قدر ساعت 4 صبح داشتم از مسجد برمی گشتم خونه، توی کوچه مون دوستم رو از پشت دیدم که داره لواشک می خوره و هدفون تو گوششه. گفتم حالش رو بگیرم، دویدم و با تمام قدرت یه اردنگی نثارش کردم. برگشت و با چشمانی بهت زده نگاهم کرد. چند ثانیه تو چشمای همدیگه خیره شده بودیم، به خودم گفتم: اه این که امیر نیست!

- اعتراف می کنم که:
 من نماینده کلاسم و هفته پیش امتحان باکتری شناسی داشتیم. قبل از اومدن استاد عکس باکتری رو کاملا خنده دار رو تخته کشیدم و نوشتم بچه ها امتحان باکتریه. وسط امتحان، استاد باکتری دست گذاشت رو شونه ام و گفت: من این شکلی ام؟ من هم هول شدم گفتم بله. دیدم مثل عقاب بهم زل زده. اومدم درستش کنم گفتم بچه ها اینجوری میگن. فکر نکنم کسی از 8 نمره بیشتر از 3 بگیره!

- اعتراف می کنم که: 
موقع رانندگی تو میدون داشتم می پیچیدم که یکی خیلی بد پیچید جلوم. منم عصبانی شدم داد زدم: بیا، یهو بیا تو خیابون! هنوزم نمی دونم چی می خواستم بارش کنم که این رو گفتم: بنده خدا هنگ کرده بود.

- اعتراف می کنم که:
 بچه که بودم وقتی فیلم می دیدم، همش با خودم می گفتم چرا هرکی از جلو تیر می خوره، از پشت می افته؟ یعنی روی سمتی که تیر خورده نمی افته. با خودم می گفتم لابد نمی خوان بیشتر تیر بره تو تنشون و دردشون بگیره دیگه...

- اعتراف می کنم که: 
دوستم زنگ زد خونمون گفت علیرضا امروز میای سر کار؟ گفتم نه شهرستانم! بعدش فهمیدم چه گندی زدم چون به خونه زنگ زده بود نه موبایل!

- اعتراف می کنم که: 
بچه بودم یه کارتون نشون می داد که مورچه زیره فیله یه سوزن می زاره و فیله میره هوا. منم زیره یه بنده خدایی سوزن گذاشتم که بره هوا، جیغ زد ولی متاسفانه نرفت هوا!

- اعتراف می کنم که:
 من بودم که روی صندلی معلم کلاس پنجم پونیز و آدامس می چسبوندم، من بودم که همه گچ های پای تخته رو می پیچوندم، من بودم که وقتی یه کلاس خالی گیر می آوردم با گچ روی دیوارهاش برای معلم ها و مدیر و ناظم فحش می نوشتم. من بودم که می رفتم دستشویی مدرسه تمام شیرهای آب رو تا ته باز می کردم و در می رفتم، من بودم که زمستون ها به شوفاژهای کلاس ویکس می مالیدم که حال همه بهم بخوره و کلاس تعطیل بشه...

- اعتراف می کنم که:
 همین که چشم مامانم رو دور می دیدم، هرچی تور و پارچه خوشگل داشتیم اعم از سفید و سبز و سرخابی جمع می کردم. یه لحاف کوچولو هم داشتم خیلی خوشگل بود. بعد می رفتم تو اتاق همه این ها رو با هم می انداختم روی سرم، کلی حال می کردم که مثلا عروس شدم. اون زیر از گرما و کمبود اکسیژن خفه می شدم. می اومدم بیرون نفس می گرفتم، بعد دوباره به عروس بودنم ادامه می دادم! مامانم که وضع رو اینجوری دید یه لباس به اصطلاح عروس واسم خرید...

- اعتراف می کنم که:
 بچه که بودم دوس داشتم 20 قلو دختر داشته باشم!

- اعتراف می کنم که:
 بچه که بودم هدیه روز مادر به مامانم شناسنامش رو دادم. با این توضیح که توی تموم برگه هاش نقاشی کشیده بودم که خوشحال شه!

چهار شنبه 16 آذر 1390برچسب:, :: 11:55 :: نويسنده :

        

                                        

 

                                                                      

           ترم زندگیت بی مشروطی.......

       لحظاتت همیشه پاس......

       سایه حذف از زندگیت دور.......

       معدل شادیت 20

           روز دانشجو مبارک

                                                                             

                               
                                                           

 

سه شنبه 15 آذر 1390برچسب:, :: 13:33 :: نويسنده : فریدالدین خورشیدی

امروز داشتم تو اینترنت دنبال حل المسائل می گشتم که به اين مطلب جالب برخورد کردم (که هیچ ربطی به حل المسائل نداره ) و برای شما می نویسم : 
 

. معادله های جالب در زندگی .
معادله ۱
انسان = خواب + خوراک + کار + تفریح
الاغ = خواب + خوراک
پس
انسان = الاغ + کار + تفریح
و بنابراین
انسان - تفریح = الاغ + کار
بعبارت دیگر
انسانی که تفریح نداره = الاغیه که فقط کار می کنه
معادله ۲
مرد = خواب + خوراک + درآمد
الاغ = خواب + خوراک
پس
مرد = الاغ + درآمد
و بنابراین
مرد - درآمد = الاغ
بعبارت دیگر
مردی که درآمد ندارد = الاغیه که فقط می خوره و می خوابه
معادله ۳
زن = خواب + خوراک + خرج پول
الاغ = خواب + خوراک
پس
زن = الاغ + خرج پول
و بنابراین
زن - خرج پول = الاغ
بعبارت دیگر
زنی که پول خرج نمی کنه = الاغیه که فقط می خوره و می خوابه
نتیجه گیری:
از معادلات ۲و۳ داریم:
مردی که درآمد ندارد = زنی که پول خرج نمی کند
پس:
فرض منطقی ۱: مردها درآمد دارند تا نگذارند زنها تبدیل به الاغ شوند.
و
فرض منطقی ۲: زنها پول خرج می کنند تا نگذارند مردها تبدیل به الاغ شوند.



 

چهار شنبه 9 آذر 1390برچسب:, :: 11:43 :: نويسنده : فریدالدین خورشیدی

دروس پیشنهادی ترم 2

1236142 تربیت بدنی 1

1814042 برنامه سازی پیشرفته

1814037 كارگاه كامپيوتر

1812272 ریاضی عمومی 2

1812105مبانی علوم ریاضی

1238007 آيين زندگاني(اخلاق كاربردي)

1238001 انديشه اسلامي1(مبدا و معاد)

1814140اصول سیستم های کامپیوتر (مشکل برطرف شده)

 

سه درس کارگاه کامپیوتر /تربیت بدنی /ایین زندگانی / به صورت اختیاری است

باتشکر از حسین انعام زاده به خاطر دوندگی برای رفع اشکال سیستم

یک شنبه 6 آذر 1390برچسب:, :: 12:38 :: نويسنده :

گنجینه معرفت 1

روایت محرم
 

هر روز با روایت محرم از شهادت امام حسن تا ورود امام حسین به کربلا



ادامه مطلب ...
شنبه 5 آذر 1390برچسب:, :: 13:58 :: نويسنده :

 

مردم اغلب بی انصاف و بی منطق و خودمحورند...
آنان را ببخش.
اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند...
ولی مهربان باش.
اگر شریف ودرست کار باشی فریبت میدهند...
ولی شریف ودرستکار باش.
نیکی های امروزت را فراموش می کنند..
ولی نیکوکار باش.
بهترین خود را به دنیا ببخش ..حتی اگر کافی نباشد!!!
ودرنهایت می بینی هرآنچه هست میان تو وخداست نه میان تو ومردم....
کوروش کبیر
شنبه 5 آذر 1390برچسب:, :: 13:43 :: نويسنده :

شده بعضی وقتا یهو دیگه دوستش نداشته باشی؟ به خودت میگی اصلأ واسه چی دوستش دارم ؟ مگه كیه ؟ مگه واسم چیكار كرده ؟ مگه چی داره كه از همه بهتر باشه ؟ اصلأ من كه خیلی از اون بهترم... بعد به خودت می خندی كه اصلأ واسه چی اینقدر خودتو اذیت كردی؟
یهو یه چیزی یادت میاد....
یه چیز خیلی كوچیك....
یه خاطره.....
یه حرف....
یه لبخند...
یه نگاه...
و بعد
همین...

همین كافیه تا به خودت بیای و مطمئن بشی كه نمی تونی فراموشش كنی!!!
 

                                                     

 

                   

جمعه 4 آذر 1390برچسب:, :: 16:40 :: نويسنده : فریدالدین خورشیدی

اقای محمد شریفی تولدتان مبارک

پنج شنبه 1 آذر 1390برچسب:, :: 10:37 :: نويسنده : فریدالدین خورشیدی

و اینک ماجراهای معرفی دوستان به هم با سری برنامه های صندلی داغ

 

دومین سوژه این هفته: 

                       

محبوبه شهاب الدینی (بچه رفسنجان) رو میخواییم به شما معرفی کنیم

.................

هر چی تو دلته ازش بپرس...!!!!!!!!!!!!!!!

 



آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 13
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 13
بازدید ماه : 85
بازدید کل : 189021
تعداد مطالب : 137
تعداد نظرات : 1414
تعداد آنلاین : 1